" کوره های درد"
معصوم و بی گناه، درخلوتی که نیازی نهفته بود
افتاده در عمیق سکوتی، غروب مرگ
چشمان منتظرت را به خاک برد
دستان بی مروت بی عشق، در پشت خاطرات شکنج خود
بی اعتنا به همه بی گناهیت، تاوان بی اعتنایی یک قوم بود
گویی که کوره ای از درد اجتماع، آتشفشان مرگی فجیع میشود اکنون
هرروز چشم به راه عزیز خود، غافل ز بوی تعفن کنار راه
هرروز گم شدن قلب کوچکی، افتاده در مسیری به قهقرا
هرروز دست بلندی به التماس
هرروز قصه مرگی فجیعتر هر روز قلب مادر اندوهگین به زخم
فریاد رس که نباشد عمیقتر
چیزی برای نهفتن نمانده است
در کوره های بلند فقر، زیر نقاب پر ازدرد مردمم
این مردم بزرگ ، عمقی نهفته است، دردی عمیق در جان آنکه میکشد وکشته میشود
در قلب اجتماع پر از بیعدالتی، شعری نهفته است شعر بلند عزیزان بیگناه
دیگر زبان من از درد الکن است
در زیر چهره تبدار سرزمین، خشمی نهفته است
زخمی نهفته است
و شاید مرگی نهفته است
کودکِ پاکِ دشت، سنگ را که دید، فقط بیاد بازیِ هفت سنگ افتاد، نه بازی دیگر...
سلام :
هیچ نشا نی از مظلومیت مردمی که بر تنه درختان زیتون کنده شده بود نمانده . گو اینکه همگام با محمود درویش آرام و بیصدا بر خرابه های سر زمینت نو حه می خوانی و بغض های گلو گیری که هیچگاه باز نشده اند را به زانوانت هد یه میکنی تا حس رفتن و گام بر داشتن را از تو سلب کنند و مات ومبهوت میمانی در عمق برهوت وبی اعتنایی یک قوم لگام خورده بر دهان در مراسم به خاک سپاری خودش .....
( اندیشه هایت خالی از علفهای هرز)