خانه عناوین مطالب تماس با من

شکوفه در مه

شکوفه در مه

درباره من

اگر به دیدار من آمدی ای مهربان برای من چراغ بیاور و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم ادامه...

پیوندها

  • آخرین ترانه باران
  • یاردبستانی
  • عکس نوشته های منصورنصیری
  • پیک بهار
  • از پشت یک سوم
  • هفتان
  • کمی جدی (مدیریت بازرگانی)
  • فروغ
  • رادیو زمانه

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • زمین
  • کاشک.................ی
  • صندوقخانه
  • عروس اردیبهشت
  • هایکو به شیوه دوستانمان
  • پاییز88
  • ماه و قهوه
  • بی تفاوت
  • فی البداهه
  • روح عریان
  • سرخوشی
  • مستی پاییز
  • ته دره
  • سفرنامه جنگل ابر
  • غر می زنیم

بایگانی

  • شهریور 1389 1
  • مرداد 1389 1
  • خرداد 1389 1
  • اردیبهشت 1389 1
  • آذر 1388 1
  • شهریور 1388 1
  • فروردین 1388 2
  • اردیبهشت 1387 2
  • آبان 1386 1
  • مهر 1386 1
  • مرداد 1386 3
  • تیر 1386 1
  • خرداد 1386 1
  • اردیبهشت 1386 1
  • فروردین 1386 1
  • آذر 1385 1
  • مهر 1385 1
  • شهریور 1385 1
  • مهر 1384 1
  • اردیبهشت 1384 1
  • فروردین 1384 2
  • بهمن 1383 4
  • دی 1383 3
  • آذر 1383 5
  • آبان 1383 4
  • مهر 1383 6
  • شهریور 1383 10
  • مرداد 1383 12

آمار : 80099 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • زمین چهارشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1389 14:54
    از ساعتهای جهان خسته ام که قرنهای دلتنگی شبانه من را در دقایق چرت نیمروزی تو خلاصه میکند از شکل هندسی زمین بیزارم و ازنبوغ نیوتن که نگذاشت خورشید بر همان سطحی بتابد که تو در امتدادش به خواب رفته ای از انحراف محور زمین متنفرم که برگریز پاییز را برای تو شکوفه باران میکند و شعله های عاشقانه شومینه مرادر زمستانی غم انگیز...
  • کاشک.................ی چهارشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1389 14:51
    وقتی هیچ چیز تازه ای دور و برم نیست این جوری می شم بی حال بی حوصله بی رمق هی دنبال یک چیز تازه که روحمو سیر کنه می گردم دریغ حتی از یک شعر یک موسیقی یک فیلم دیگه همه دوستهای دوست داشتنیم اونور ابند تک و توک دوستهای بی مزه ام که هیچ وقت احساس کسالت نمیکنند اینورآب کاش میشد. همیشه هر روز یک چیز تازه مثل برگهای تازه سر...
  • صندوقخانه یکشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1389 00:19
    خبری نیست فقط دلم برای این نوشته خودم دوباره تنگ شده بود شاید شما هم دلتنگ شده باشید
  • عروس اردیبهشت سه‌شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1389 16:39
    آغوش باد که باز میشود تا گیسوان بید بر شانه های ستبر آسمان بریزد و دخترکان ابر که ته مانده بکارت شان را به شهوت آذرخش در شب میلاد باران هدیه میکنند و کودکان شکوفه که در امتداد طلایی خورشید شبنم سحرگاهی را یک به یک در ارتفاع درخت و زمین دست به دست میکنند و پدران باغ که دستی به ریشهای کهنسالشان میکشند تا در بهت آفرینش...
  • هایکو به شیوه دوستانمان سه‌شنبه 10 آذر‌ماه سال 1388 16:50
    حکومت خفقان دروغ کتک بازداشت حبس تحقیر تعلیق اخراج اعدام و باز خفقان و دیگربار حکومت این هم یک هایکوی ایرانی
  • پاییز88 شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1388 12:28
    امروز صبح وقتی هجوم باران و پاییز دربدرم کرد با صدای زنده یاد هایده و سنگفرشهای خیس و گل الود وقتی سرمای دلچسب اولین باد پاییزی برای سی و چندمین سال زندگیم موهایم را که مثل مرغهای توی قفس هی خودشان را به درو دیوار روسریم میزدند نوازش کرد وقتی تمام وجودم یکباره پر از غم، پر از شادی، پراز دلخوشیهای کودکانه یا غصه های...
  • ماه و قهوه دوشنبه 10 فروردین‌ماه سال 1388 15:24
    با باد عصرانه میخوردم که بازززززززززززززز گیسوانت را در ایوان تنهایی ام رها کردی چشمان میشیت هم از راه رسیدند با همان بغض کودکانه و اندوهی عمیقتر ازتمام اقیانوسهایی که هرگز جغرافیایش را نیاموختم شب هم آرام به مهمانی من و چشمانت آمد ماه دیوانه تا خود فنجان قهوه ات پایین آمده بود گفتم تلخ بنوششششششششششش چون روزگار رفته...
  • بی تفاوت دوشنبه 10 فروردین‌ماه سال 1388 15:19
    روزهای اول کار است. بعد از روزهای اول سال ...همه کمی سرحال از مسافرت برگشته اند قسمتهایی از سرو ضعشان نو است. عیدی و پاداش میلیونی را خرج کرده اند و خلاصه با دید و بازدید همکاران روزهای کشدار را سپری میکنند و اما من در سال قدیم و جدید سال قبل گرچه خوب آغاز نشد اما با حمالیهای اینجانب و لطف پروردگار خوب تمام شد راستش...
  • فی البداهه سه‌شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1387 21:13
    و................. عشق که به ملاقات زندان تنهاییم آمده بود نه شماره بند دلم را میدانست و نه سیگاری برایش آورده بود تا در فاصله یک هواخوری دلچسب دود کندو در حلقه ای از دود و مه به خیالی خوش فرو رود ...............عشق بازی نسیم و باران گرده افشانی این بید کهنسال به باد جفت خوانی قناری در باغ خاک باران خورده چه بهاریست...
  • روح عریان یکشنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1387 17:53
    نویسندگی مثل عریان کردن روح میماند (نمیدانم این جمله از خودم است یااز روح عریانی دیگر) در انظار روحهایی که هر کدام به قصدی بر انحناهای لذت بخش آن خیره میشوند . عریان کردن روح خود یاقهرمان نوشته هایت که در هردو صورت به مناسبت فلسفه عریانی جذاب است. وقتی درون قهرمانهای داستان یا عناصر شعرت نفوذ میکنی و ژرفترین و...
  • سرخوشی سه‌شنبه 22 آبان‌ماه سال 1386 19:32
    خیلی پیشترها درجایی خوانده بودم دانشمندان کشف کرده اند آن قسمت از مغز که تحت تاثیر مواد سکراور یا به قول شاعران مستی آور قرار میگیرد دقیقا همان قسمتی است که به هنگام عاشقی درگیر میشود و این دو حالت سرخوشی مثل هم عمل میکند و بدین خاطر است که جماعت جوانان از راه به در، پیوسته به جای عاشق شدن سرخوش میشوند با جامی وشرابی...
  • مستی پاییز سه‌شنبه 17 مهر‌ماه سال 1386 18:07
    کولی پاییزباز هم بساطش را پهن کرده گرچه هنوز دامن چین چین هزار رنگش را بر تن نکرده اما کوله بار پر ابرش را هر از گاهی بر سر آسمان صبور تکانی میدهد ودستان سنگینش گیسوهای مضطرب شاخه ها را مضطربتر میکند. از این فصل همراهتر در" چهارراه فصول "نمی بینم وقتی که غمگینم تا انتهای ویرانی مرا خواهد برد و آنزمان که عاشق ُبا بازی...
  • ته دره چهارشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1386 18:02
    درکوچه پس کوچه های ذهنم که می پیچی، انگار نشانی خانه دلم را گم کرده ای . هی میروی و برمیگردی. از رهگذران مسیر میپرسی و از بی خبریشان لذت میبری. مثل همیشه دلت میخواهد همه چیز مال خودت باشد به هر قیمتی. غافل از اینکه نشانیهایت غلط است مسافر. آن خانه که دنبالش میگردی سالهاست از این بن بست رفته. حریم دستهایت را هم به باد...
  • سفرنامه جنگل ابر یکشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1386 18:06
    از تهران که راه افتادیم شب را در مینی بوس نه چندان راحتی گذراندیم .با پچ پچهای شبانه و سربه سر گذاشتن غریبه هایی که میدانستم آخر سفر از دوستان خوبم خواهند بود و نزدیکیهای صبح با هیاهوی لیدر(راهنما)ی تور که برای تحویل بارها هماهنگ میکرد با گردن درد دلچسبی از خواب بیدار شدم کوله پشتیها و کیسه خوابهایمان با ماشین استیشنی...
  • غر می زنیم چهارشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1386 18:05
    د لک م برای نوشتن لک زده !در این تابستان بی پدر با آن گرمای مشمئزش که هیچ حس نوشتن را در آدم زنده نمیکند. نه باغی و نه جویباری که خنکایش با یک هندوانه تکیه برسنگ داده در مسیر آب، تابستان را برما حلال کند ،نه حیاطی و شیلنگ آبی که بکشی بر جان خواهرو برادری و جیقهای بنفش بکشد و از پدر پادشاه فحشهاو نفرینهای تکراری بخوری...
  • غربت خانه شنبه 23 تیر‌ماه سال 1386 18:23
    سال غریبی بود باز هم عزیزی رفت و عزیز دیگری تنها شد . احساس ناتوانی در مقابل آدمهای رنجوری که پاسی از زندگیشان نمانده و من در همین وقت اضافه هم نمیتوانم حرکتی بکنم دلم را به درد می آورد همان دلکی که گوشه یک خانه جا مانده . همان خانه ای که پر از خاطره است و امروز عزیزترین باقیمانده روزگار زندگیم در بند تنهاییش اسیر...
  • دلتنگیهای پراکنده سه‌شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1386 21:57
    روزگار غریبی برمن میگذرد روزهای ساکن عجیب روزهایی که نه میل رفتن است نه سودای ماندن، نه حس دوست داشتن است نه جذبه دوست داشته شدن نه شوق نوشتن و نه تاب در دل ریختن ............. چیزی آن سوی افق موج میزند چیزی شبیه مه آلوده به غبار گاهی طرح می اندازد در ذهن خسته ام و تمامی خاطرات سیاه و سفیدم را به تکرار میکشد. پله های...
  • تولد خر جون شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1386 18:26
    سلام از آنجا که نگار خانم دچار بیماری دو شخصیتی شده و دوست داره یک وقتهایی شایدم اکثروقتها بره تو قالب بچگیش و یک کمی از کودکیش لذت ببره یک وبلاگ جدید بهتون معرفی میکنه که اگه خیلی حوصله حرفهای جدی جدی و رومانتیک نداشتید یک سری به اونجا بزنید اینم آدرسش ببخشید یک کم عجیب غریبه http://kharjooneman.blogsky.com/ حتما تو...
  • حاشیه سه‌شنبه 28 فروردین‌ماه سال 1386 21:05
    ای کاش باغ بودیم هر شب ،در اضطراب رجعت خورشید هر سال در انتظار کوچ زمستان ای کاش ابر بودیم درآسمان پاک شتابان شاد از وزیدن بادو سرخوش ز بارش باران ای کاش رود بودیم جاری بدون تکلف لبریز غرق عطوفت با ریشه های درختان یا کاش کوه بودیم سرسخت , سربزیر در بادو برف هزاران ...............در بی وفایی یاران صد کاش و صد دریغ...
  • پرواز در زمستان دوشنبه 27 آذر‌ماه سال 1385 22:38
    آهای حشره خیالباف. هی گفتم در پیله تنهایی من نمیگنجی، هی گفتی قد دلتنگی توام گفتم این پیله برای من هم تنگ و تاریک است گفتی آغوش بگشا تا یگانه شویم. گفتم زمستان که تمام شود من از این پیله خواهم رفت ,گفتی تا بهار هم با تو، عمریست گفتم تاب پرهای نمور بی کسیم را نداری، گفتی گرمای تنم پروانه ات خواهد کرد. حالا بهار نشده به...
  • پاییز بی رگبار شنبه 22 مهر‌ماه سال 1385 19:53
    برگریزان پاییز که آغاز میشود با بعد ازظهرهای کمرنگ و غمگین , ناخودآگاه انتظار باد و رگبار به سراغ تنهاییمان می آید . انگار مفهوم پاییز ,بی باران و بی غصه شاعرانه نخواهد شد, لابه لای گنجه های دلتنگیمان پی تن پوش غصه های قدیمی میگردیم تا یکبار دیگر, حس کنیم پاییز بر تن گس خرمالو های باغچه مان نشسته است. اما امسال پاییز...
  • مهرانه جمعه 31 شهریور‌ماه سال 1385 20:25
    آخرین ظهرتابستان هم که گذشت و خورشید از سماجت ظهرانه اش دست کشید, نسیم پاییزی وزیدن گرفت و بوی سالهای دور باز هم به مشام نوستالژیک من رسید. ................... همه چیز مرتب, روپوش سال قبل اتو خورده و تمیز , کفشی که استثنائا نو شده , کیف خواهر بزرگم که با منت و تعاریفی در حسن حفاظت معقول از اموال منقول خویش به من رسیده...
  • یادپاییزی دوشنبه 4 مهر‌ماه سال 1384 21:03
    پنجره اتاقم نیمه باز و نسیم ملایم پاییزی موهای آشفته ام را مثل دلم به بازی گرفته است. برگها هنوز در حال مقاومتند و خیابان بی هیاهوی محله ما لباس پاییز را آرام آرام به تن میکند. درختهای پیر وخسته تکانی به خود میدهند، تا برای چرت پاییزی آماده شوند. دخترکانی از مدرسه برمیگردند، با لباسهای نو و کیفهایی بزرگ پر از همه...
  • روز نورانی پنج‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1384 18:04
    باز هم افکارم منو قلقلک دادکه یک کم! بنویسم تازه فهمیدم، مرز نوشتنم کجاست وقتی که ذهنم اینقدر با خودش ور میره ،تحلیل میکنه، بالا و پایین میکنه، سرشار میشه، دیوونه میشه و آنگاه مثل یک گل وحشی باز میشه و یک جلوه ای رو به معرض ذهنهای دیگه میذاره. گاهی این گل مثل گلهای باغچه لوسه وطناز، گاهی مثل گلهای مغازه ها دوستدار...
  • تعطیلات خود را چگونه گذراندید پنج‌شنبه 25 فروردین‌ماه سال 1384 19:09
    این موضوع انشا را یادتونه منم خوب یادمه، مثل چهره همه معلمام،مثل ساعت انشا که حال همه رو به هم میزد و حال منو بدجوری خوب میکرد . میخوام براتون انشامو بگم دل دارید بشنویدددددددددددددددددد وآخرین جمعه شب سال ، قطار از پیچ نه چندان تندی مرا به سوی وسعت کویری برد که سالها در سکوتش زیستم و هم اکنون سالی چند بار مرا به...
  • شلوغ پلوغ شنبه 6 فروردین‌ماه سال 1384 00:02
    ببخشید این پست مال روزهای قبل از عیده! ولی خب ترافیک و شلوغی BLOGSKY رو هم از ما گرفته بود اینو داشته باشید تا انشای تعطیلات خود را چگونه گذراندیداز راه برسه !! بازم روزهای زیادیه که ننوشتم ذهنم پر از داستانهای نصفه نیمه است که اگر پردازش بشه خوراک یکی دوماه وبلاگ بینوام میشه اما تو این روزهای پر ترافیک خسته آخر سال...
  • روز اجنبی پنج‌شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1383 00:23
    میخواستم این مطلبو زودتر بنویسم، ولی نشد که بشه، بازم دیر نیست. هروقت از دوستی و عشق حرف بزنیم تازه است. یکی دو روز قبل روز والنتین بود روزی که ما ایرانیها چند سالی بیش نیست که به افتخارش یک کارایی میکنیم. خب دیگه همه ماجرای سنت والنتین و روز عشق و دوستی رو شنیدید. گرچه توی این شهر عجیب غریب، ازون روز رمانتیک فقط...
  • پرت و پلا جمعه 23 بهمن‌ماه سال 1383 23:18
    برف امسال که باریدن گرفت سنگین وسرد، مرتب با خودم زمزمه کردم ........آه این برف را سر باز ایستادن نیست ،برفی که بر ابرو و موی ما می نشیند یادم نیست از کیه، شاید اخوان... مهم نیست شادی بچه ها را که از گیجی خوردن گلوله های برفی ممتد، به نظاره نشستم، دانستم که چگونه این برف را سر باز ایستادن نیست. بارید، بارید، بی وقفه...
  • نرگسها در برف دوشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1383 07:25
    سوز سرد زمستانی که وزیدن گرفت و کوچه های دلتنگیم که غرق برف سفید بیرحم شد، آخرین روزهایی بود که مسیری را که چهارسال با احساسهای متفاوت پیموده بودم می پیمودم ،اما این بار نه به قصد گذران ساعتهای روز که به قصد خداحافظی، که به قصد دل بریدن از همه دوستانی که فصلهای زیادی رادر کنارشان سپری کردم. درست چهار سال پیش در همین...
  • روزهای دور از وبلاگ دوشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1383 07:23
    خیلی روزه که ننوشتم .ذهنم تقریبا کپک زده، اگه از طرز نوشتنم احساس کردید به روم نیارید. بذارید ذهنم کم کم روغن کاری بشه ،کم کم واژه های دوست داشتنی رو نوازش کنه، شکل بده ،عمل بیاره و بر سینه صبور کاغذ بنشونه! تو این روزهایی که ننوشتم فقط خودمو خسته کردم با امتحان، با درس، با غرغر به زمین وزمون. فقط خودمو گول زدم، در...
  • 70
  • صفحه 1
  • 2
  • 3