و................. عشق که به ملاقات زندان تنهاییم آمده بود نه شماره بند دلم را میدانست و نه سیگاری برایش آورده بود تا در فاصله یک هواخوری دلچسب دود کندو در حلقه ای از دود و مه به خیالی خوش فرو رود
...............عشق بازی نسیم و باران
گرده افشانی این بید کهنسال به باد
جفت خوانی قناری در باغ
خاک باران خورده
چه بهاریست غنیمت شمریم
که خزان میرسدو حسرت عمری رفته
.........................
نگار نازنین بادرودی گرم
چه خوش اسیری بود که عشق به ملاقاتش آید
اورهاست........ ازهمه قیدها و بندها
عشق شگفت انگیز است
نیرو بخش و شمع شورجان برافروز
کاش همه عشق را می خواندند
کاش همه عشق را می دانستند
کاش همه عشق راباور می کردند
که گر چنین بود درجام جهان نما تصویری از جنگ و خشونت نبود
همه تفنگها را خاک می کردند
وهمه به هم گل هدیه می دادند
افسوس که ما درجانی تیره زندگی می کنیم
که خشم وخون چهره اش را پوشانده است
دیگر درکوچه باغهای خاطره بوی دل انگیر عقاقی همسایه به مشام نمی رسد....
دنیای شگفتی است.......... نه؟
نگارجان تو واژه های عشق راازبری
وفی البداهه عاشقی
براین بهترین آرزوهارادارم نازنین سرشارازشورواحساس
دوستدار همیشگی شما........ سهیک
سلام.دوستتان سهیک چه خوش خیال است.شاید هم چیزی به اسم خیانت را نمی شناسد.ضمنن اقاقی هم با الف است گویا و نه عین!
حالا چرا قاطی کردی کی بهت خیانت کرده و به جای اقاقیُ عقاقی بهت هدیه داده